آموزش عاشق شدن باید بدونی چجوری عاشق شی درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید تو جامعه اتفاقات دردناک عجیبی دیدم از قتل تا خودکشی دیدم جونا دارن یه کلاه بزرگ سر خودشون میزارن بنام عشق و هر کسی هم یک روز دچارش میشه دیدم غم و بدبختی مردم از چار چیزه بیکاری ، خانواده ، عشق ، دین دوست دارم همه خوشبخت باشید از خدا کمک بخواهید من سعی میکنم تو این وبلاگ در باره عشق و خونواده مطالبی اموزنده قرار بدم امید وارم استفاده کنید آخرین مطالب
نويسندگان
علی مرضیه لینک های مفید سه شنبه 29 آذر 1390برچسب:تربیت فرزند , نقش پدر در تربیت فرزند , چکونه فرزندم را تربیت کنم , مسولیت پدر در تربیت فرزند , تربیت , آموزش و تربیت به فرزند , :: 13:59 :: نويسنده : بردیا
به چهار واقعيت توجه كنيد از آيات سوره مباركه آل عمران، آيات 33 تا 37 و آيه 28 سوره مباركه مريم استفاده مى شود، كه رشد و كمال انسان بستگى به ارتباط او با چهار واقعيت دارد.
پدر باايمان، مادر مؤمنه، معلّم پاك و دلسوز، غذاى حلال.
يهوديان وقتى مسيح را در دامن مريم ديدند، مريمى كه دختر او بود، و شوهر نداشت، با تعجب به او گفتند :
يا اخت هارون ما كان ابوك امرأ سوءِ و ما كانت امُّك بغيّاً.[50]
اى خواهر هارون تو را نه پدرى ناصالح، و نه مادرى بدكار بود!
آنان خبر از حقيقت مسئله نداشتند، كه مسيح كلمه خدا است كه بر مريم پاك و باكرامت القا شده بود، تصور مى كردند در اين برنامه خلاف شرعى واقع شده با شناختى كه از پدر مريم داشتند كه مردى مؤمن، باوقار، مؤدب به آداب حق، بزرگوار وباكرامت است، و مادر اوكه زنى پاكدامن، مؤمنه، باعفت و عصمت، گمان اين معنى نمى رفت كه با چنان پدرى، و آن مادر بزرگوارى، فرزند او دست به آلودگى بزند، اين مسئله براى مردم ثابت بود، كه فرزند انعكاسى از روحيات و خلقيات و حقايق وجودى پدر و مادر است، تا وقتى به وسيله سخن گفتن مسيح در گهواره، روشن شد، كه از آن پدر، و مادر، بايد چنين فرزند شايسته اى با اين مقامات عاليه، كه مادر پيامبر اولوالعزم شود بوجود بيايد.
ملاحظه كرديد توقع پاكى را از مريم در درجه نخست به خاطر پاكى پدر او داشتند، به همين جهت به او گفتند :
ما كانَ اَبُوكِ امْرَأَ سُوء.
پدرت مرد ناصالحى نبود، تا عمل خلاف صلاح و سداد از تو صادر شود.
مسئله مادر هم كه از ويژگى خاصى برخوردار است مورد نظر آنان بود، به همين علت به او گفتند :
وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً.
مادرت را مى شناسيم، زنى است باعفت، اصيل، تربيت شده، با وجود بستگى تو به آن مادر، توقع خطا از تو نمى رفت.
من در بحث گذشته به تفصيل درباره مادر و وظايف او مطالبى را عرضه كردم، در اين قسمت نيازى به توضيح بيشتر نمى بينم، و در مباحث گذشته راجع به حلال و حرام و رزق طيّب و طاهر، مسائلى را متذكر شدم، مسئله تأثير وجود معلم و اطوار و اخلاق او در فرزندان مردم هم از نظر كسى پوشيده نيست.
آنچه در اين گفتار توضيح بيشتر لازم دارد، تأثير وضع پدر در اخلاق و اعمال و تربيت فرزند است.
پدر در درجه اول بايد به تربيت دينى، و اخلاق و دانش اندوزى فرزند توجه كند، و در مرحله ديگر با همسرش آنچنان زندگى كند، كه شيرينى حيات را در كام فرزندان تلخ نكند، و در جهت ديگر با تمام وجود مواظب باشد، كه لقمه اى از حرام سر سفره اهل بيت و فرزندانش نبرد.
در روايات اهل بيت آمده چند طايفه بى حساب وارد عذاب مى شوند، يكى از آنها پدرانى هستند كه به تربيت دينى و اخلاقى فرزندانشان توجه نداشتند.
خداوند متعال تمام انسانها را براى رسيدن به مقام خلافت از خدا، هدايت، دانش، بصيرت و نهايتاً ورود به بهشت خلق فرموده.
اين خود مردم هستند كه با دست خود زمينه عذاب خود را فراهم مى كنند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) گريه مى كند
پس از اينكه در معركه جمل، جنگ به نفع اميرالمؤمنين تمام شد، و آتش برنامه سرد گشت، حضرت به ميان كشتگان دشمن آمد، و با ديدن آنان زار زار گريست!
كارى كه از هيچ نظامى پيروزى در تاريخ بشر سابقه ندارد، علت گريه حضرت را پرسيدند، فرمود : اينان كه اسلام را پذيرفتند، اهل نماز و روزه و عبادت بودند، بايد به بهشت مى رفتند، دلم از اين مى سوزد، كه بر خلاف حق به جنگ با امام معصوم برخاستند، و به پيروى از هواى نفس، خود را دچار عذاب ابد كردند.
اهل عذاب
گرفتاران در عذاب پنج بار از حضرت حق تقاضاى نجات مى كنند،ولى هر پنج مرتبه به آنان جواب ردّ مى دهند، و براى بار پنجم دهان آنان را از سخن گفتن تا ابد مى بندند.
يكى از موارد پنج گانه در اين آيه شريفه آمده :
و هم يَصطرخون فيها، ربَّنا اخرجنا نعملْ صالحاً غير الَّذى كنّا نعملُ او لم نعمِّركمْ ما يتذكّر فيه من تذكَّر و جاءكم النَّذير فذوقوا فما للظّالمين من نصير.[51]
و ايشان در دل عذاب فرياد برمى دارند، خداوندا ما را نجات بده، عمل شايسته و صالح انجام دهيم، غير آنچه در گذشته انجام داديم، پاسخ مى شنوند آيا به شما عمر نداديم، و در آن زمانى كه در دنيا بوديد براى شما ترساننده قرار نداديم، انبياء خود را براى هدايت شما مبعوث نكرديم، پس اين عذاب را كه حق شماست بچشيد، كه براى ستمكاران ياورى نيست.
پدران از مهم ترين اعمال توجه بر تربيت و رشد و كمال فرزند است، پدران نسبت به اولاد خود بى تفاوت نباشيد، خانه را براى آنان پاك نگاه داريد، غذاى حلال براى آنان ببريد، حق همسر خود را رعايت كنيد، تا عمل شما و اخلاق نيك شما و طريقه كسب حلال شما به فرزندانتان سرايت كند، و آنان هم روزى مانند شما براى فرزندانشان پدر مطلوب شوند.
پدران تمام اعمال و برنامه هاى شما در معرض ديد خدا و پيامبر و ائمه بزرگوار است :
فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنونَ.[52]
دقيق زندگى كنيد، رفتار و گفتار و كردار خود را مواظب باشيد، كه همه حركات شما در اهل خانه اثر مى گذارد.
رسول خدا، پدران را به موقعيت خطيرى كه دارند توجه داده، امامان بزرگوار به پدران سفارشات زيادى كرده اند، پدر در خانه همچون امير مملكت كه مسئول همه جامعه است مسئول زن و فرزند است، فرداى قيامت پدر در معرض مؤاخذه حق است.
فرزندان خود را آراسته به نيت پاك كنيد، آنان را به كار خير ترغيب نمائيد، عشق به علم و دانش و عالم و دانشمند را در قلب آنان ظهور دهيد، آنان را با خود به مجالس الهى ببريد، به تكليف نرسيده مسائل واجب را به آنها تعليم دهيد، با آنان رفيق باشيد و با نرمخوئى و كرامت و اخلاق خوش رفتار كنيد.
پيامبر و اميرالمؤمنين براى تمام پدران بهترين اسوه و سرمشق هستند.
احوالات و زندگى اين دو بزرگوار را مطالعه كنيد، سپس در زندگى خود برنامه هاى آن دو معصوم را سرايت دهيد، بگذاريد فرزندانتان در انتخاب الگو و اسوه به جاى انتخاب چهره هاى مبتذل خارجى و داخلى، رسول حق و مولاى عارفان و عابدان و پرهيزكاران و مؤمنان را انتخاب كنند، زمينه سازى كنيد كه خانه و اهل آن بوى نبوّت و ولايت بگيرند، تا خير دنيا و آخرت شما تأمين شود.
نكته اى عجيب از زندگى شهيد حاج شيخ فضل اللّه نورى
آن مرد بزرگ و مجاهد فى سبيل اللّه، و مرجع تقليد، و دلسوز ملّت، از دامن مادرى پاك و صلب پدرى باكرامت قدم به عرصه هستى گذاشت، پدر و مادر در تربيت او سخت كوشيدند، پدر با تمام وجود خود را وقف رشد و كمال و تربيت فرزند كرد، چون فرزندش را در سايه كرامت پدريش عاشق علم و عمل ديد او را به نجف فرستاد، اساتيد بزرگى ديد، از تالى تلو معصوم، حضرت شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى، و حاج ميرزا حسين نورى بهره هاى فراوان گرفت، با كوله بارى از دانش و فضيلت، و علم و عمل، و اخلاق و تقوا به تهران برگشت، در رأس علماى بزرگ قرار گرفت، جرقّه مبارزه با ظلم و زور و ستم را در سايه مشروطه مشروعه او زد، انقلاب به ثمر رسيد، ولى خودباختگان آلوده در رگ و پى حكومت نفوذ كردند، انقلاب مشروطه را بسوى رنگ گيرى از لندن سوق دادند، از ميان همه علما او نسبت به اين واقعيت تلخ تيزبين تر بود، فرياد كشيد، هجرت كرد، اعلاميه داد، ولى به جائى نرسيد، گرفتار شد، محكوم به اعدام شد، اعدامش به علت اين بود كه مشروطه مشروعه و مجلس شوراى اسلامى، مجلسى متّكى به قرآن و روايات و نهج البلاغه و فقه شيعه مى خواست، نيّتش خالص بود، خواسته اش خدائى بود، سوزدل داشت، بينائى و بصيرت داشت و اين همه را از پدر و معلمان آموخته بود و ثبات آن را از دامن مادر گرفته بود، و تمام را با نورى كه از لقمه حلال به دست مى آيد به هم آميخته بود.
پاى چوبه دار روز 13 رجب روز ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خاطر خواسته هاى مشروعش به دست فراماسيونها اعدام شد.
آنان تصور كردند با اعدام او نيتش را هم اعدام كردند، آنان از اين آيه شريفه غافل بودند :
يريدون لِيُطفئوا نور الله بافواههم و الله متمّ نوره و لو كره الكافرون.[53]
مى خواهند نور خدا را با فوت دهن هايشان خاموش كنند، خدا متمّم نور خود است گرچه مشركان از بودن آن نور كراهت داشته باشند.
حدود هشتاد سال از اعدام او گذشت، روز سيزدهم رجب ساعت ده صبح نزديك ميدان توپخانه محل اعدام آن مرد الهى ثمره انقلاب ملت شهيدداده ايران با افتتاح مجلس شوراى اسلامى در سايه پيام خمينى كبير خود را نشان داد، و نيت شهيد بزرگ شيخ فضل اللّه نورى به كرسى نشست، من آن روز جزء مدعوين آن مجلس بودم، برايم اعجابى نداشت زيرا خداوند يار و ياور مؤمن، و تحقق دهنده نيّت پاك اوست گرچه او را اعدام و به شهادت برسانند، به حقيقت كه خوشا به حال پدر آن شهيد باكرامت، كه فرداى قيامت با داشتن چنين فرزندى از چه آبروى سنگينى در محضر حق و محضر انبياء و امامان برخوردار است.
جوانان بيدار باشيد
جوانان عزيز، فرزندان اسلام، وابستگان به رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) سفارش مهمى به شما دارم، و آن اين است كه قبل از ازدواج شرايط يك پدر خوب و مطلوب را در خود تحقق دهيد، زمان ازدواج دير است، از هم اكنون به فكر تصفيه خود از رذائل اخلاقى، و تصفيه عمل خود و معاشران خود، و رفت و آمد خود، بخصوص غذاى خود باشيد، چراكه در نطفه شما ماده اى است بنام ژن كه تمام خصوصيات شما را به نسل شما منتقل مى كند، اين معنا تنها ثمره تحقيق علما و دانشمندان غرب نيست كه بعضى از شما به آن اهميت ندهيد، و بگوئيد ممكن است اين نظريه در آينده باطل شود، يك مسئله طبيعى و ذاتى است، كه اسلام عزيز از همان هنگام طلوع به آن توجه داشته، در اين زمينه به روايتى بسيار مهم عنايت كنيد :
جوانى سراسيمه و مضطرب به محضر پيامبر آمد، عرضه داشت من و همسرم دو سپيد پوست هستيم، به همسرم اطمينان كامل دارم، ولى فرزندى كه براى ما متولد شده سياه چهره است، براى من معماست!
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
اِنَّ الْعِرْقَ دَسّاسٌ.
معادل لغوى عرق همان ژن، و لغت دساس به معناى انتقال دهنده است.
جوان را با اين جمله از اضطراب و بدگمانى نجات داد، آرى صفات و خصوصيات پدران به فرموده رسول خدا، كه امروز هم با ابزار و وسائل علمى ثابت شده به فرزندان منتقل مى شود.
بنابراين قبل از ازدواج سعى كنيد آن خصوصياتى كه اسلام از يك پدر مى خواهد در شما تحقق پيدا كند، مباد كه بدون توجه به واقعيات و فقط به قصد لذت و زندگى مادى ازدواج كنيد، و فرزندان شما براى شما و براى جامعه محصول خوبى نباشند.
رسول حق و امامان بزرگوار از انتساب به ابراهيم بت شكن خوشحال بودند، آثار وجودى آن مرد بزرگ به ذريّه و نسل پاكش منتقل شد.
ما در زيارت وارث كه زيارتى صحيح و محكم است حضرت حسين را وارث آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى خوانيم، اين ارثى كه به حضرت رسيده مال و ثروت كه نيست، حالات معنوى، علوم الهى، و اخلاق حسنه، و كرامت و فضيلت و شرافت است، چرا ما پدران از اين همه سرمايه معنوى بهره مند نباشيم، تا فرزندانمان بهره مند شوند ؟
پدران گمراه و وظيفه فرزندان
ممكن است در خانواده اى، پدر خانواده از قبول تربيت دينى روى برتافته باشد، و از اجراى دستورات حق شانه خالى كند، به واقعيات علاقه نشان ندهد، و حوصله قبول حقايق الهى را نداشته باشد، فرزندان به عقل رسيده در درجه اول موظف هستند با زبانى نرم، و اخلاقى خوش آنان را به حقيقت دعوت كنند، و وى را از خزى دنيا و عذاب آخرت برهانند، اگر قبول نكرد خود را در جنب او حفظ كنند، و دامن پاك حيات را به آلودگى او آلوده نكنند.
در اين زمينه جوان پاك و مؤمن و مجاهد و عاشقى چون مصعب بن عمير را كه در جـنگ احد در سنين جوانى در ركـاب رسول حق شهيد شد الگو و اسوه خود قرار دهند.
پدر و مادر مصعب مشرك بودند، مصعب شديداً مورد علاقه آنها بود، او از پى فطرت و عقل به پيامبر ايمان آورد، و به دستور رسول الهى قبل از اينكه مسئله هجرت پيامبر پيش بيايد براى تبليغ دين بنابر درخواست مردم مدينه به آن شهر رفت، زمينه دين دار شدن بسيارى از مردم را او فراهم كرد، مدينه براى هجرت پيامبر و گسترش اسلام با زحمات او آماده شد، نبى اكرم به مدينه آمد، روزى مصعب را با پيراهنى از پوست دبّاغى نشده گوسپند ديدند رو به اصحاب كردند و به مصعب اشاره نمودند و فرمودند :
اُنْظُرُوا اِلى رَجُل قَدْ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ وَ لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ هُوَ بَيْنَ اَبَوَيْهِ، يُغَذِّيانِهِ بِاَطْيَبِ الاَْطْعِمَةِ وَ اَلْيَنِ اللِّباسِ فَدَعاهُ حُبُّ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اِلى ما تَرَوْنَ.[54]
به مردى نظر كنيد كه خداوند دلش را روشن كرده، من او را در كنار پدر و مادرش در مكه ديدم، كه بهترين غذا و نرم ترين لباس را برايش آماده مى كردند، ولى عشق خدا و رسول خدا او را به اين شكل زندگى كه مى بينيد كشيد.
جوانانى كه پدران شما جداى از معنويت زندگى مى كنند، و نمى خواهند شما اهل معنى، متدين به دين، متخلق به اخلاق باشيد، همه همت آنان اين است كه يا در علوم مادى به جائى برسيد يا در به چنگ آوردن مال دنيا، با آنان برخورد نيك داشته باشيد، جنگ و دعوا نكنيد، كه درگيرى با آنان خلاف خدا و رسول خدا است، فقط از آنان رنگ نگيريد، و خدا و پيامبر و امامان و قيامت را، در كنار دعوت باطل و پوچ آنان از دست ندهيد، در اين زمينه جوانى پاك، مؤمن، عابد، مجاهد، بزرگوارى چون محمّد بن ابوبكر را ملاك خود قرار دهيد، و همچون او كه با عشق على و عمل به قرآن و سنت پيامبر زيست و عاقبت هم جان شيرين در راه حق و استقرار دين الهى در باخت با عشق خدا و انبياء و امامان زندگى كنيد، و اعمال و رفتار و اخلاق خود را هماهنگ با مسائل الهى نمائيد.
* * *
پدرى بافضيلت
خاله زاده مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسّس حوزه باعظمت قم، در منطقه مهرجرد، به هنگامى كه دو سه شب براى تبليغ رفته بودم تعريف كرد :
پدر شيخ پانزده سال بچه دار نشد، غصه مى خورد، شغل او هم قصابى بود، و آن شغل آنچنان نبود كه سرگرمش كند، همسر باكرامتش به او گفت احتمالاً عيب بچه دار نشدن در من باشد، من رنج تو را تحمل نمى كنم، و غصه تو را در قيامت قدرت جواب دادن ندارم، از نظر من ازدواج مجدد براى فرزنددار شدن هيچ مانعى ندارد، بلكه خودم دنبال همسرى مناسب براى تو مى روم پس از مدتى زن جوان شوهر مرده اى را در چند فرسخى محل پيدا كرد، و به شوهر خود پيشنهاد ازدواج با او را داد.
ازدواج صورت گرفت، شب عروسى، عروس و داماد را طبق مراسم قديم دست به دست دادند، دختر بچه سه ساله عروس خانم كه از شوهر سابقش مانده بود، از مادر جدا نمى شد، خاله دختر او را بغل زد كه ببرد، صداى ناله بچه يتيم بلند شد، آن مرد باكرامت تكان خورد، به آن خانم گفت تحمل ناله يتيم را ندارم، علاوه بر اين بودن من با تو و بچه دار شدنت از من امكان لطمه زدن به اين يتيم را دارد، من از خير اين ازدواج گذشتم، مهر زن را پرداخت و شبانه به مهرجرد برگشت، همان شب در كنار همسر اولش قرار گرفت و نطفه حاج شيخ عبدالكريم به مزد آن كرامت و گذشت بسته شد، فرزندى بوجود آمد كه پايه گذار حوزه علميّه قم شد، معلم نزديك به هزار عالم واجد شرايط شد، مراجع بعد از خود را تربيت كرد، از تربيت شدگان او خمينى كبير بود، كه انقلاب اسلامى ايران از دَم او صورت گرفت و شرق و غرب را تحت تأثير قرار داد، و اسلام را از نابود شدن حفظ كرد، و مى رود كه جهان را زير سيطره بابركت اسلام ببرد، خمينى بزرگ محصول حاج شيخ و حاج شيخ محصول قصّابى بافضيلت و موجودى الهى و نورانى و مردى مخلص بود، اين پدر بافضيلت در قيامت از كنار فرزندش و شاگردان فرزندش و انقلاب اسلامى ايران چه بهره اى خواهد برد، فقط و فقط خدا مى داند و بس.
پدرانى نابكار، فرزندانى صالح
حجاج بن يوسف ثقفى چهره اى پست، پليد، خائن، ستمگر، قاتل و موجودى نابكار بود، ذريّه او مورد قبول نبودند، ولى از نسل او در زمان مرجعيت سيد مرتضى انسانى والا و بافضيلت، شاعرى شايسته، حكيمى باكرامت، عاشقى وارسته، محبّ اهلبيت، مداح امامان معصوم (عليهم السلام) خصوصاً اميرالمؤمنين و حضرت سيد الشهداء بنام ابوعبداللّه كاتب بوجود آمد.
او بريده از صفات و حالات پدران گذشته اش بود، او از نور عقل و فطرت استفاده كرد، حق را پذيرفت، به رنگ حق در آمد، مورد توجه اهل بيت شده به صورتى كه بنا بر نقل رياض العلماء ميرزا عبداللّه افندى، به علتى سيد مرتضى به او تندى كرد، سيد شب رسول خدا و ائمّه بزرگوار را خواب ديد، سلام كرد، پيامبر با او به سردى برخورد فرمود، عرضه داشت مرا چه تقصير است، فرمود با شيعه و شاعر ما برخورد نامناسبى داشتى، از او عذرخواهى كن، با دميدن آفتاب روز سيد بزرگوار با پاى پياده به در منزل ابوعبداللّه كاتب آمد، از او عذرخواهى و دلجوئى نمود.
جوانان بزرگوار اين قدرت را حضرت حق به شما مرحمت فرموده كه استقلال خود را حفظ كنيد، و از آلودگان و ناپاكان گرچه پدر شما باشد رنگ نگيريد، پس رنگ نگيريد، و در صراط مستقيم حق بمانيد، يا وارد شويد و استقامت كنيد.
پدرى باكرامت
صدر المتأهلين شيرازى فيلسوف بى نظير و حكيم انديشمند، و عارف وارسته، كه انقلابى عظيم در فلسفه بوجود آورد، و در اين زمينه علمى ترين كتابها را نوشت، فرزند ثروتمندى معروف در شهر شيراز بود، پدرش در شغل عتيقه فروشى، و خريد و فروش لؤلؤ و مرجان و شغل دولتى مقامى بس ارجمند داشت.
علاقه شديدى قلب او را تسخير كرده بود، كه فرزندش همپاى خودش در شغل خريد و فروش لؤلؤ و مرجان وارد شود، مدتى نزد پدر بود، مدتى هم در بوشهر جهت ادامه شغل پدر مقيم شد، چندى هم در بصره بسر برد، پس از يكى دو سال به شيراز برگشت، به پدر خود همراه با احترامى خـاص پيشنهاد ترك شغل، و حضور در حوزه علميه شيراز را داد، پدر باكرامت به فرزندش گفت آنچه را به مصلحت خود مى دانى در پذيرفتنش حاضرم، به مدرسه آمد، ثروت و تجارتخانه را رها كرد، از خانه و لذت مادى و خوشى چشم پوشيد، چيزى نگذشت كه در سايه گذشت و محبت پدر در سنين جوانى دانشمندى بنام شد، در حوزه شيراز فردى را نيافت كه وى را از نظر علمى تغذيه كند، از پدر اجازه سفر به اصفهان گرفت، بلافاصله مورد قبول واقع شد، به اصفهان آمد، به درس شيخ بهائى، ميرداماد، و ميرفندرسك رفت و پس از مدتى صدرالمتأهلين شد.
آرى، اخلاق پدر، نرمخوئى سرپرست خانواده، و فهم و بينش او، وى را از شاگردى در مغازه عتيقه فروشى، به استادى فلاسفه و حكما رساند.
راستى يك پدر باكرامت، يك پدر بابصيرت، يك پدر دلسوز و آگاه، چه محصولى شيرين تحويل جهان بشريت، و علم و دانش مى دهد ؟!
* * *
حرام خورى على اكبر تربيت نمى كند
در ايام كودكيم پيرمردى بزرگوار، باتقوا، منظم، در محل ما زندگى مى كرد، در بازار تهران واسطه بود، تجار به خاطر تديّن و ادب و سلامت او عجيب به خريد و فروشش اعتماد داشتند، سه وقت به نماز جماعت مى آمد، جاذبه عجيبى براى جذب بچه ها به مسجد داشت، من از جمله كودكانى بودم كه به عشق او حتى به نماز جماعت صبح مى رفتم، داستانهاى عجيبى از دوران هشتاد ساله عمرش براى ما تعريف مى كرد كه عجيب آموزنده و بيداركننده بود، مى گفت جوانى مؤمن و نورانى در منطقه ناصر خسرو، همراه با پدر و مادرش زندگى مى كرد، پدرش مسائل شرعى را رعايت نمى كرد، او كه با اهل علم و مجالس مذهبى سر و كار داشت از وضع پدرش رنج مى برد، نصيحت هاى دلسوزانه اش در پدر اثر نمى كرد، به حالت قهر به شهر رى كنار مرقد حضرت عبدالعظيم رفت، سالى را در آنجا دست فروشى كرد، و براى مردم بازار مسائل شرعيه گفت، سحر عاشورا جهت ديدن پدر و مادر به تهران آمد، پدر و مادرش جهت عزادارى به تكيه دولت رفته بودند، خود او هم روانه آن محل شد، از قضا شمر تعزيه مريض شده بود، و به معركه حاضر نشد، رئيس تعزيه خوانها آن جوان را ديد، چون با او سابقه آشنائى داشت، او را دعوت به انجام مراسم كرد، پذيرفت، لباس پوشيد، وارد ميدان شد با مهارت بازى كرد، پدرش در ميان جمعيت او را شناخت از اين كه در نقش شمر درآمده بود ناراحت شد، پس از پايان مجلس همگى به خانه آمدند، پدر از پسر سئوال كرد غذا خوردى ؟ پاسخ داد نه، گفت در پستوى خانه خمره شيره، و ظرف ماست هست، بياور و بخور، وقتى به سر خمره شيره آمد موشى را در آن مرده يافت، ماست خالى آورد، مشغول خوردن شد، پدر گفت چرا شيره نياوردى ؟ جواب داد موش مرده اى در آن يافتم، نجس بود، خوردن نجس حرام، با لحنى تند به پسر گفت : هنوز دست از اين مقدّس بازى برنداشته اى ؟ پس از چند لحظه سكوت گفت : پسرم، اكنون كه پس از يك سال بازگشته اى چرا شمر شدى، و در نقش على اكبر قرار نگرفتى؟ پسر با لحنى زيبا و جالب گفت : پدر شيره اى كه موش مرده در آن افتاده، توقع نداشته باش هر كه از آن بخورد نطفه اش تبديل به على اكبر شود، نتيجه غذاى حرام شمر است!!
جوانان سعى كنيد پدر واجد شرايط شويد، تا فرزندان شما صالح و شايسته شوند، پدران اگر در شما عيبى هست، كه آن عيب باعث خرابى ساختمان باطنى فرزند شما مى شود، به رفع آن عيب برخيزيد، كه قيامت براى همه انسانها روز عجيبى است. نظرات شما عزیزان: آخرین مطالب
لینک ها مفید پیوند ها
تبادل
لینک هوشمند
|
||